در روانشناسی، هر موضوعی را میتوان با رویکردهای گوناگون بررسی کرد. رویکرد، شیوهی نگرش به یک موضوع است. روانشناسی با دو مکتب ساختگرایی و کارکردگرایی، از فلسفه جدا شد و در دههی ۱۹۲۰، این دو مکتب جای خود را به سه مکتب جدید دادند: رفتارگرایی، روانشناسی گشتالت، و روانکاوی؛ که در ادامه این مسیر، رویکردهای رفتاری و شناختی، از مکتب رفتارگرایی منشعب شدند و درنهایت نظریه شناختی رفتاری را ایجاد کردند.
در آمریکای شمالی از میان این سه مکتب، رفتارگرایی بیشترین تأثیر را بر روانشناسی علمی بر جای گذاشت. جان بی واتسون، بنیانگذار رفتارگرایی، علیه دیدگاهی که قلمرو روانشناسی را محدود به تجربهی هشیاری میدانست، قد علم کرد. واتسون در بررسیهای خود دربارهی رفتار حیوانها و کودکان خردسال، هیچ پیشفرضی دربارهی هشیاری عنوان نکرد. از نظر او، روانشناسی حیوانها و روانشناسی کودک، نه تنها علوم مستقلی به شمار میآیند؛ بلکه میتوانند الگویی نیز برای روانشناسی بزرگسالان باشند.
لزوم ایجاد دیدگاهی شناختی در ادامه رویکرد رفتاری
با گذشت زمان و پیدایش کامپیوترها، الگوهای خبرپردازی، که سیستم پردازش اطلاعات را در حافظه، مشابه کامپیوتر تبیین میکردند، و همچنین روانشناسی زبان و روانشناسی اعصاب، رشد کردند. بدین ترتیب، نوعی رویکرد روانشناسی پدید آمد که گرایش شناختی نیرومندی دارد. هرچند که هدف عمدهی روانشناسی شناختی، تحلیل علمی فرایندها و ساختهای ذهنی است؛ بااینحال این رشته از روانشناسی، صرفأ با تفکر و دانش ارتباط ندارد. این رویکرد، به بسیاری از زمینههای روانشناسی مانند انگیزش و ادراک و شخصیت و روانشناسی اجتماعی نیز گسترش پیدا کرده است. در ادامه، نگاهی به رویکرد رفتاری و سپس رویکرد شناختی داریم.
رویکرد رفتاری
همانطور که تاریخ روانشناسی را مرور میکنیم، میبینیم رویکرد رفتاری، بیشتر با محرکها و پاسخهای قابل مشاهده، سروکار دارد. برای مثال، تحلیل زندگی اجتماعی شما بر مبنای رویکرد محرک-پاسخ، احتمالأ با نکات زیر، سروکار خواهد داشت: کسانی که با آنها مراوده دارید (این افراد، محرکهای اجتماعی نامیده میشوند)، پاسخهای شما در برابر این افراد (پاداشبخش، تنبیهکننده، یا خنثی)، پاسخهای متقابل آنها در برابر شما (پاداشبخش، تنبیهکننده، یا خنثی)، و اینکه پاداشها چگونه موجب تداوم یا سستی تعامل شما با دیگران میشوند. این روند، کمککنندهی پیدایش رویکردهای جدید در مکتب شناختی رفتاری بود.
برای تشریح بیشتر این رویکرد، میتوان پدیده چاقی را در نظر گرفت. برخی افراد فقط در کنار محرکهای خاصی پرخوری میکنند (پاسخ اختصاصی) و یادگیری اجتناب کردن از اینگونه محرکها، امروزه بخشی از اکثر برنامههای مهار وزن بدن است. چه در رویکرد رفتاری یا شناختی رفتاری در مورد پرخاشگری، مشاهده میشود کودکان، پاسخهای پرخاشگرانهای از قبیل کتک زدن کودک دیگر را هنگامی بیشتر نشان میدهند که چنین پاسخی به پاداش بینجامد (مثلا کوتاه آمدن کودک دیگر) تا وقتی مورد تنبیه، قرار گیرد (حملهی متقابل کودک کتکخورده).

عدم تمرکز رویکرد رفتاری بر فرایندهای شناختی
نگاهی به گذشته، حاکی از آن است که رویکرد رفتاری ناب، به فرایندهای ذهنی فرد، هیچ اعتنایی نداشته است و حتی رفتارگرایان معاصر هم، کاری به فرایندهای ذهنی میانجی بین محرک و پاسخ ندارند. اما سایر روانشناسان، غالبأ مطالبی را که شخص دربارهی تجربههای هشیار خود میگوید (گزارش کلامی) ثبت میکنند و بر مبنای این قبیل دادههای عینی، به استنتاجهایی دربارهی فعالیت ذهنی شخص، دست میزنند. هرچند امروزه کمتر روانشناسی، خود را رفتارگرای ناب میداند؛ با اینهمه، بسیاری از تحولات نوین روانشناسی، از کار رفتارگرایان آغازین سر برآورده است (اسکینر، ۱۹۸۱). در ادامه، روانشناسان به نقش شناخت علاقمند میشوند و رویکرد شناختی رفتاری ، مورد توجه قرار میگیرد.
رویکرد شناختی
رویکرد امروزی شناختی، تا حدودی به مثابهی نوعی بازگشت به ریشههای شناختی روانشناسی، تلقی میشود و تا حدودی نیز واکنشی است در برابر محدودیتهای رفتارگرایی و دیدگاه محرک-پاسخ (دومکتب، فعالیتهای پیچیدهی آدمی از قبیل استدلال و برنامهریزی و تصمیمگیری و تبادل پیام را نادیده میگیرند). بررسیهای امروزی در زمینهی شناخت، همانند نسخهی سدهی نوزدهم آن، با فرایندهای ذهنی مانند ادراک، یادآوری، استدلال، تصمیمگیری و حل مسئله، سروکار دارند. در این رویکرد، پدیدهها از دید شناختی رفتاری مشاهده میشوند.
رویکرد شناختی رفتاری و شناختگرایی نوین
شناختگرایی نوین، بر خلاف نسخهی سدهی نوزدهم آن، مبتنی بر دروننگری نیست؛ بلکه در عوض، بر دو مفروضهی اصلی قرار دارد: (یک) تنها از طریق بررسی فرایندهای ذهنی میتوان به طور کامل دریافت که جانداران چه میکنند؛ و (دو) برای بررسی فرایندهای ذهنی، میتوان از راه تمرکز بر رفتارهای معین، راه و روش عینی در پیش گرفت (همانند رفتارگرایان). با این حال، باید آن رفتارها را بر حسب فرایندهای ذهنی زیربنایی آنها تفسیر کنیم. این تفسیرهای روانشناسان شناختی، غالبأ بر شباهت بین ذهن و کامپیوتر تکیه دارد.
اطلاعاتی که به آدمی میرسد، به شیوههای گوناگون، پردازش میشوند؛ مثلأ از میان آنها، انتخاب صورت میگیرد؛ با اطلاعات موجود در حافظه، مقایسه یا ترکیب میشوند؛ تغییراتی در آنها صورت میگیرد و بازآرایی میشوند. برای مثال، پدیدهی یادزدودگی کودکی را در نظر آورید. شاید علت به خاطر نیاوردن خاطرات چند سال آغازین زندگی، این باشد که در سالهای نخست، تغییر عمدهای در نحوهی سازماندهی تجربهها در حافظه، روی میدهد. اینگونه تغییرات در حوالی سه سالگی ممکن است بارزتر شود؛ زیرا در این سن، تواناییهای زبانی افزایش چشمگیری پیدا میکند و زبان، ابزار تازهای برای سازماندهی خاطرات، در اختیار آدمی میگذارد.