اریک اریکسون، از جمله نظریهپردازان شخصیت بود و این اعتقاد را داشت که “خود” طی مراحل گوناگون زندگی، مطابق با اصل اپی ژنتیک رشد میکند، اصطلاحی که هنری موری آن را از جنینشناسی گرفته بود. در نظریه اریکسون رشد اپیژنتیک به رشد گامبهگام اندامهای جنین اشاره دارد. مانند جنین که اجزایش طبق سرعت از پیشتعیینشده و ترتیب ثابتی رشد میکنند، “خود” نیز به همین صورت از مسیر رشد اپیژنتیک پیروی میکند. به طوری که در هر مرحله در زمان مناسب برای آن، رشد میکند. هر مرحله از مرحله قبلی به وجود میآید و بر آن استوار است، اما جای آن مرحلهی قبلی را نمیگیرد.
در نظریه اریکسون اصل اپیژنتیک به این صورت توصیف شده است: «هر چیزی که رشد میکند یک نقشهی اولیه دارد، و اجزا از این نقشهی اولیه پدیدار میشوند. به طوری که هر جزء زمان خاصی برای تسلط دارد، تا اینکه تمام اجزا پدیدار شوند و کل عملکنندهای را تشکیل دهند».
هشت مرحلهی رشد روانی-اجتماعی
در این نوشته، مراحل رشد روانی-اجتماعی در نظریه اریکسون را به گونهای توضیح خواهیم داد که به دو اصل مورد نظر اریکسون، نیروهای بنیادین و بحرانهای روانی-اجتماعی، توجه شده باشد. در هر بحران، شخص نسبت به تغییرات عمده در هویت، خواه مثبت باشد یا منفی، خیلی حساس است. بر خلاف استفادهی رایج، بحران هویت، رویدادی فاجعهآمیز نیست؛ بلکه فرصتی برای سازگاری انطباقی یا غیرانطباقی است.
مرحله اول: نوباوگی در نظریه اریکسون
دورهای که تقریبا سال اول زندگی را دربرمیگیرد و با مرحله دهانی رشد فروید برابر است. در نظریه اریکسون ، نوباوگی زمان جذب کردن است، به طوری که نوباوگان، نه تنها از طریق دهان، بلکه از طریق اندامهای حسی گوناگونشان «جذب میکنند». زمانی که آنها غذا و اطلاعات حسی را جذب میکنند، یاد میگیرند به دنیای بیرونی اعتماد کنند یا به آن بیاعتماد باشند؛ وضعیتی که به آنها امید واقعبینانه میبخشد. بحران روانی-اجتماعی این دوران، اعتماد بنیادی در برابر بیاعتمادی بنیادی است و نیروی بنیادی امید مشخص میشود.
مرحله دوم: اوایل کودکی
این دوره، با مرحله مقعدی فروید منطبق است و تقریبا سال دوم و سوم زندگی را در برمیگیرد. علیرغم اینکه فروید مقعد را ناحیه شهوتزای اصلی در این دوره میدانست و باور داشت که کودکان در اوایل مرحلهی سادیستی-مقعدی، از نابود کردن یا ازدست دادن اشیاء لذت میبرند و بعدا با اجابت مزاج ارضا میشوند؛ بار دیگر، نظریه اریکسون دیدگاه گستردهتری را اختیار کرد. از نظر او، کودکان نه تنها از تسلط یافتن بر عضلهی اسفنکتر، بلکه از مسلط شدن بر سایر کارکردهای بدن، مانند ادرار کردن، راه رفتن، پرت کردن، نگهداشتن و موارد دیگر نیز لذت میبرند. علاوه براین، اوایل کودکی زمان تجربه کردن تردید و شرم است، زیرا کودکان یاد میگیرند بسیاری از تلاشهای آنها برای خودمختاری، ناموفق است. بحران این مرحله، خودمختاری در برابر شرم و تردید است.
مرحله سوم: دوره بازی در نظریه اریکسون
دورهای که از نظر زمانی با مرحلهی آلتی فروید برابر و تقریبا سه تا پنج سالگی است. در حالیکه فروید، عقدهی ادیپ را محور مرحلهی آلتی قرار داد، اریکسون معتقد بود که عقدهی ادیپ، یکی از چند فرایند رشدی مهم در دورهی بازی است. در نظریه اریکسون ، کودکان پیشدبستانی علاوه بر همانندسازی با والدین، نیروی حرکت، مهارتهای زبان، کنجکاوی، تخیل و توانایی تعیینکردن هدف را پرورش میدهند. مهمترین حالت روانی-جنسی در دورهی بازی، «تناسلی-قدرت جابهجایی» است. اریکسون موقعیت ادیپی را نمونهی نخستین «نیروی همیشگی بازیگوشی انسان» در نظر داشت که در آن، فرد کنجکاوی خود در فعالیت تناسلی را به اعمال دیگر، در بازی کردن و متعاقبا یادگیری مهارتهای جدید، جابجایی میکند.
علاقهی کودکانی که در مرحلهی بازی قرار دارند به فعالیت تناسلی، با توانایی روزافزون آنها در قدرت جابهجایی همراه است. ارادهی مقدماتی آنها که در مرحلهی پیشین رشد کرده است، اکنون به صورت فعالیت هدفدار درمیآید. تواناییهای شناختی نیز به آنان کمک میکنند تا خیالبافیهای ادیپی داشته باشند. به این خاطر دچار احساس گناه میشوند. بنابراین، بحران روانی-اجتماعی دورهی بازی، ابتکار عمل در برابر احساس گناه است.
دوره چهارم: مدرسه
مفهوم دوره مدرسه نظریه اریکسون دربرگیرنده رشد از ۶ سالگی تا تقریبا ۱۲ یا ۱۳ سالگی است و با سالهای نهفتگی نظریه فروید برابر است. اریکسون با فروید موافق بود که دوره مدرسه، دوره روانی-جنسی نهفتگی است. در این دوره، کودکان انرژی خود را به سمت یادگیری تکنولوژی فرهنگشان و راهبردهای تعاملهای اجتماعیشان منحرف میکنند. در این دوره، بحران روانی-اجتماعی سختکوشی در برابر حقارت است. سختکوشی که ویژگی سازگاری است، به معنی کوشا بودن و تمام کردن کاری است؛ اما چنانچه تلاش آنها برای رسیدن به اهدافشان کافی نباشد، احساس حقارت میکنند. این ویژگی اخلالگر دورهی مدرسه است. همانگونه که آلفرد آدلر خاطر نشان کرد، حقارت میتواند به عنوان نیروی محرکی برای فرد باشد تا نهایت تلاش خود را به خرج دهد و حقارت بیش از حد میتواند مانع از فعالیت ثمربخش شده و از احساسهای شایستگی فرد جلوگیری کند.
دوره پنجم: نوجوانی در نظریه اریکسون
دورهای از نظریه اریکسون است که از بلوغ تا اوایل بزرگسالی (جوانی) ادامه دارد. یکی از مهمترین مراحل رشد است. زیرا در پایان این دوره، فرد باید درک هویت خود را کسب کند. گرچه هویت خود نه در نوجوانی آغاز میشود و نه خاتمه مییابد، بحران هویت بین هویت و سردرگمی هویت در این مرحله به اوج خود میرسد.
در نظریه اریکسون هویت از دو منبع ناشی میشود: تأیید یا تکذیب همانندسازیهای کودکی و موقعیتهای تاریخی و اجتماعی آنها، که پیروی از معیارهای خاصی را ترغیب میکنند.
دوره ششم: اوایل بزرگسالی (جوانی)
دوره جوانی در نظریه اریکسون از ۱۹ تا ۳۰ سالگی ادامه دارد. این دوره با فراگیری صمیمیت در آغاز این مرحله و رشد زایندگی در انتهای آن مشخص میشود. محدودیت زمانی، ویژگی بارز این مرحله نیست. در برخی افراد، این مرحله میتواند چند دهه ادامه داشته باشد. جوانان باید از لحاظ گرایش تناسلی، پخته شوند؛ تعارض بین صمیمیت و انزوا را تجربه کنند و نیروی بنیادی عشق را کسب نمایند.
دوره هفتم: بزرگسالی
ویژگی سازگاری بزرگسالی در نظریه اریکسون ، زایندگی، آفریدن موجودات جدید به علاوه دستاوردها و اندیشههای تازه است. بحران این دوره زایندگی در برابر رکود است.
دوره هشتم: پیری
در نظریه اریکسون این دوره از ۶۰ سالگی تا پایان زندگی را دربردارد. پیری میتواند دوران شادی، نشاط و اعجاز باشد، اما دوره کهولت، افسردگی، و ناامیدی نیز هست. حالت روانی-جنسی پیری، لذتجویی کلی است. بحران روانی-اجتماعی، انسجام در برابر ناامیدی، و نیروی بنیادی آن، خرد است.

نکات مورد توجه درباره مراحل رشد روانی-اجتماعی در نظریه اریکسون
آگاهی از هشت مرحله رشد روانی-اجتماعی اریکسون به آگاهی از چند نکتهی اساسی نیاز دارد:
- رشد، طبق اصل اپیژنتیک صورت میگیرد.
- در هر مرحلهی زندگی، تعامل اضداد، تعارض بین عنصر سازگار و عنصر اخلالگر، وجود دارد. برای مثال، در نوباوگی، اعتماد بنیادی (گرایش سازگار)، با بیاعتمادی بنیادی (گرایش اخلالگر) در تضاد است. بااین حال، اعتماد و بیاعتمادی برای سازگاری مناسب، ضروری است.
- در هر مرحله، تعارض بین عناصر سازگار و اخلالگر، یک نیرو یا ویژگی “خود” به وجود میآورد که اریکسون آن را نیروی بنیادی نامید. برای مثال، از تضاد بین اعتماد و بیاعتمادی، امید به وجود میآید. در نظریه اریکسون این ویژگی “خود” است که به کودک امکان میدهد مرحلهی بعدی را بگذراند.
- نیروی بنیادی خیلی کم در هر مرحلهای، به آسیب اساسی در آن مرحله میانجامد. برای مثال، کودکی که در دوره نوباوگی، امید کافی کسب نمیکند، ضد امید، یعنی کنارهگیری را پرورش خواهد داد.
- گرچه اریکسون هشت مرحلهی رشد را مراحل روانی-اجتماعی نامید، اما هرگز جنبهی زیستی رشد انسان را از نظر، دور نداشت.
- رویدادهای مراحل قبلی موجب رشد بعدی شخصیت نمیشوند. هویت، خود به وسیلهی تعدد تعارضها و رویدادهای گذشته، حال و انتظاری، شکل میگیرد.
- در هر مرحله، مخصوصا از نوجوانی به بعد، رشد شخصیت با بحران هویت مشخص میشود که اریکسون آن را «نقطهی عطف، دورهی حساس افزایش آسیبپذیری و افزایش استعداد» نامید.