نظریه ملانی کلین بر پایهی مشاهدهی دقیق کودکان خردسال استوار بود. برخلاف تاکید فروید روی ۵ سال اول زندگی، کلین روی ۵ تا ۶ ماه اول زندگی کودکان تاکید کرد و عقیده داشت تمامی روابط انسانها در بزرگسالی بر اساس رابطهی اولیهی کودک با شی بنیادی که در ابتدا همان پستان مادر است، شکل میگیرد.
روابط موضوعی
موضوع یا ابژه یا شئ هر گونه شخص، چیز و یا فعالیتی است که بتواند غریزه یا نیازی را ارضا کند. برای مثال اگر ما انرژی روانی خود را در مادر خود که میتواند نیازهای اساسی ما را برآورده کند صرف کنیم، در اینجا مادر به عنوان یک شی در نظر گرفته میشود. در آغاز ارتباط میان کودک و “بخشی” از اشیاء که همان “پستان” مادر است، برقرار میشود و به عقیدهی کلین اولین شی ارضا کنندهی غریزه در زندگی کودک، پستان مادر است. پستان غرایز کودک را یا ارضا و یا ناکام میکند و این سبب میشود کودک آن را به صورت پستان “خوب” و یا پستان “بد” برداشت کند و از آنجا که در این مرحله پستان مادر نمایانگر دنیای کودک است، کودک دنیا را براساس این ارتباط “خوب و ارضاکننده” و یا “بد و ناکام کننده” در نظر میگیرد.
به مرور زمان دنیای کودک گسترش یافته و کودک با خود مادر به جای صرفا “پستان” او ارتباط برقرار میکند و این ارتباط الگویی برای روابطش در بزرگسالی را شکل میدهد. برای مثال فردی که در نوزادی خود مورد بیتوجهی یا آزار والدینش قرار گرفته باشد در بزرگسالی هم انتظار رفتار مشابهی را از دیگرانی که یادآور والدین طردکننده یا آزارگر او هستند، دارد. در ادامه به توضیح برخی از مفاهیم دیگر که توسط ملانی کلین مطرح شده است، میپردازیم.
اشیاء درونی
طبق نظریه ملانی کلین بچهها با خیالپردازی فعال متولد میشوند که همان بازنمایی ذهنی (یا تصورات) غرایز فرویدی را شامل میشود. کلین این خیالپردازیها را که همان تصویرات هیجانی و ذهنی درونی کودک از اشیاء بیرونی هستند را اشیاء درونی نامید که به قدری واضح و واقعی هستند که کودک قادر به تمایز میان این دنیای خیالی و دنیای واقعی نیست. همانطور که گفته شد معمولا اولین شی درونی برای کودک تصویر درونیسازی شدهی کودک از “مادر” یا “پستان” مادر میباشد.
مواضع نظریه ملانی کلین
۱) موضع پارانوئید- اسکیزوئید
اصطلاح “موضع پارانوئید-اسکیزوئید” یک حالت ذهنی ابتدایی یا اولیه را در ۳ یا ۴ ماه اول زندگی کودک توصیف میکند که در آن “خود” تجزیه میشود. ویژگی اصلی این موضع، تقسیم کردن “خود” و “شی درونی” به دو قسمت “خوب” و”بد” است که در ابتدا هیچگونه یکپارچگی و همپوشانی میان این دو قسمت نیست.
کلین بر این باور بود که کودکان از اضطراب زیادی که ناشی از غریزهی مرگ است، رنج میبرند. تجارب اضطرابآور ضربهی تولد، گرسنگی و ناکامی، کودک را بر آن میدارد که از طریق “دو نیمه کردن”، “فرافکنی” و”درون فکنی” با این اضطراب مقابله کند.بنابر نظریه ملانی کلین نوزاد در ۶ ماه نخست زندگی “خود” و “شی درونی” اش را به دو نیمهی “خوب”و” بد” تقسیم میکند و به طور جداگانه احساسات عشق و نفرتش را (غرایز زندگی و مرگ) به قسمتهای جداگانهای از مادر (و یا پستان) فرافکنی میکند و در نتیجه “شی مادری” به دو قسمت “پستان خوب” (مادری که ارضاکننده و دوستداشتنی است) و “پستان بد” (مادری که ناکامکننده و آزارگر است) تقسیم میشود. هر دو شی خوب و بد بعدا درونفکنی میشوند و این چرخهی فرافکنی و درونفکنی مجددا تکرار میشود.
پستان خوب=مادر خوب=دنیای خوب پستان بد=مادر بد=دنیای بدید
ایدهآلسازی و… دو جنبهی مهم از این فعالیت هستند. تجارب بد تا جای ممکن انکار میشوند و تجارب خوب به عنوان دفاعی در مقابل ترس از پستان آزارگر به شکل ایدهآلسازیشده و اغراقشده درمیآیند. توانایی “دو نیمه کردن” برای رشدی سالم ضروریست چرا که کودک را قادر میسازد تجارب خوب را به میزان کافی پذیرا باشد و به آنها بچسبد تا هستهای مرکزی در اطراف خود به وجود بیاورد که پس از آن بتواند شروع به یکپارچه کردن جنبههای متضاد “خود” کند.
2) موضع افسرده
موضع افسرده به دنبال موضع پارانوئید- اسکیزوئید ، در ۶ ماه دوم زندگی نوزاد پرورش مییابد. کودک همزمان با رشد و بلوغ فیزیکی و هیجانیش شروع به یکپارچهسازی پازلهای ادراکش از والدین (اشیاء درونی) و همچنین خودش میکند. او دیگر میتواند احساسات متضاد عشق و نفرت را کنار هم قرار دهد و متوجه میشود که یک فرد واحد میتواند هم خوب و دوستداشتنی و هم بد و نفرتانگیز باشد. زمانی که کودک متوجه میشود مادر بد و مادر خوب او در واقع یکی هستند به دلیل امیال مخرب قبلیاش نسبت به مادر احساس گناه و همزمان میل به جبران میکند و همچنین از امکان از دست دادن مادر میترسد. بنابراین زمانی که کودکان خیال کنند اشتباهات قبلی خود را جبران کردهاند و همچنین به این تشخیص رسیده باشند که مادرشان هیچگاه برای همیشه دور نخواهد ماند و بعد از هر جدایی بازمیگردد، این موضع حل میشود.
اصطلاح “موضع افسرده” به شیوههای متفاوت اما مرتبطی استفاده میشود که میتواند همانطور که در بالا اشاره شد معرف تجربهی تکاملی نوزادان از یکپارچهسازی ادراکشان باشد و همچنین میتواند به طور کلی به هر گونه تجربهای از احساس گناه، غم، در تمامی مراحل زندگی و به هر شدتی (از یک عزاداری طبیعی تا افسردگی شدید)، اطلاق شود.
همانندسازی فرافکن در نظریه ملانی کلین
همانندسازی فرافکن یک مکانیزم دفاعی ناهشیار در نظریه ملانی کلین میباشد که در آن کودکان بخشهایی از خود یا شی درونی (معمولا بخشهای ناخوشایند) را جدا و به شی بیرونی نسبت میدهند (فرافکنی) و سپس به شکل تغییریافته به درون خود بازمیگردانند (درونفکنی).
برای مثال نوزادان معمولا امیال مخرب خود را بر روی”پستان بد” فرافکنی میکنند و سپس از طریق درون فکنی با این پستان همانندسازی میکنند که موجب میشود بتوانند کنترل آن را به عهده بگیرند.
طرفداران نظریه ملانی کلین بر این باورند که همانندسازی فرافکن و فرافکنی هر دو به یک مفهوم اشاره دارند و در واقع همانندسازی فرافکن همان گسترش مفهوم فرافکنی فروید میباشد با این تفاوت که فرد با تحریک دیگری همان احساسات و رفتارهای نفی شده خود را در او بر میانگیزد و سعی می کند طرف مقابل را به همانندسازی با آنچه بر او فرافکنی کرده است، وادارد سپس در واکنش به فرد مقابل دقیقا همان احساسات و رفتارهای نفی شده را بروز میدهد. این مکانیزم دفاعی عمدتا در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی مشاهده میشود.