پرسونالوژی

آبراهام مزلو: زندگینامه آبراهام هارولد مزلو (۱۹۷۰-۱۹۰۸)

آبراهام مزلو

آبراهام مزلو در سال  1908 میلادی در نیویورک آمریکا به دنیا آمد. والدین آبراهام مزلو یهودی بوده و از روسیه به آمریکا مهاجرت کردند. آنها که خود تحصیل کرده نبودند، تحصیلات را مسیری برای خوشبختی فرزندشان در امریکا می دانستند؛ از این رو از ابتدا او را ترغیب به تحصیل در مدرسه کردند. رابطه ی بد مزلو با مادرش باعث شد که او دوران کودکی خوبی نداشته باشد؛ مزلو احساس می کرد مادرش از او متنفر است. تحت تأثیر همین شرایط او فردی خجالتی، افسرده و تنها بود که اغلب اوقات کودکی خود را با کتاب و مطالعه می گذراند.

آبراهام مزلو ابتدا در سیتی کالج نیویورک (CCNY) حقوق خواند و در همان سالها در سن بیست سالگی با دختر عمویش برتا گودمن ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شدند. او علاقه اش را به حقوق از دست داد و بدون تمام کردن دوره‌ی تحصیلش  آن را رها کرد. پس از آن مزلو به دانشگاه ویسکانسین رفت تا روانشناسی بخواند. مزلو مدرک لیسانس روانشناسی را در سال ۱۹۳۰ گرفت؛ کارشناسی ارشد و دکتری خود را در سالهای ۱۹۳۱ و ۱۹۳۴ نیز در همان دانشگاه و تحت نظارت هری هارلود به عنوان استاد راهنما تمام کرد.

زندگی شغلی و حرفه‌ای وی

در سال ۱۹۳۵ مزلو به نیویورک بازگشت تا در کالجی در کلمبیا کار کند. آنجا برای اولین بار آلفرد آدلر را ملاقات و تحت نظارت او به عنوان استاد راهنما کار کرد. بعد از آن در سال ۱۹۳۷ در کالج بروکلین به عنوان آموزگار مشغول به کار شد. در همین دوره او به شدت تحت تأثیر مکث ورتیمر گشتالت درمانگر و بندیکت انسان‌شناس قرار گرفت. این دو نفر نه تنها دوستان صمیمی مزلو بودند بلکه مزلو شروع به مطالعه و تجزیه و تحلیل رفتار آنها کرد. همین تجزیه و تحلیل‌ها پایه و اساسی برای تئوری وی راجع به توانایی‌های باالقوه انسانها شد.

از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۶۹ آبراهام مزلو رئیس دپارتمان روانشناسی دانشگاه برندیس در ماساچوست بود. در اواخر دهه ۱۹۵۰ روانشناسی انسانگرا که مزلو به عنوان پدر این رشته شناخته شد، به محبوبیت رسید. مزلو در انتقاد به رفتارگرایان معقد بود که انسانها را نمی توان تنها بر اساس رفتارشان توصیف کرد و محدود به رفتارشان دانست. مزلو خاطر نشان کرد که تمرکز فروید تنها بر روی درمان افراد بیمار است؛ در حالی که هدف وی کمک به افراد جهت کشف پیامدها و انتخاب های مثبتشان در زندگی بود.

نظریه مزلو

تئوری آبراهام مزلو شامل نظریه سلسله مراتب نیازها، خودشکوفایی و تجربه اوج، مفاهیمی بنیادین در نظریه انسانگرایی شد. با ارائه نظریه سلسله مراتب نیازها، در سال ۱۹۴۳ او عنوان کرد که تمامی رفتارهای انسان به سمت ارضای پنج نیاز بنیادین بشر می باشد. این نظریه که در قالب هرم مزلو بیان شد از پایین هرم شامل نیازهای فیزیولوژیک، امنیت، عشق،احترام و عزت نفس و در نهایت در قله هرم نیاز به خودشکوفایی است.

ایده اصلی زیربنای این تئوری این بود که انسانها دائما به سمت ارضای برخی نیازهایی اساسی برانگیخته می شوند. مسیر دستیابی به خودشکوفایی و رسیدن به آن نقش مهمی در نظریه مزلو دارد. اومعتقد بود دستیابی به خودشکوفایی به معنای استفاده تمام و کمال از استعداد، توانایی و ظرفیتهای فرد است. خودشکوفایی نقطه‌ی پایان یا مقصد نیست بلکه فرایندی پویاست که درآن انسانها در تلاشی مداوم جهت دستیابی به بهزیسیتی، خلاقیت و کامیابی هستند. مزلو معتقد بود افراد خوشکوفا ویژگی هایی خاص دارند که انها را از بقیه متمایز می کند؛ آنها انسان هایی خوانگیخته و مستقل هستند که خود را با تمام ویژگی های خوب و بدشان می پذیرند.

واقعیت اینه که همه انسانها ذاتا خوب هستند، کافیه به آدمها امنیت و محبت بدیم؛در عوض اونا محبت و امنیت در رفتار و احساسشون بروز میدن.

آبراهام مزلو

در حالی که نظریه مزلو مورد انتقاد بسیاری از روانشناس ها قرار گرفت اما در روانشناسی مثبتگرا مورد توجه واقع شده است. در واقع چیزی که باعث محبوبیت تئوری مزلو شد محدود کردن افراد به دستیابی به یک سری نیازها نبود بلکه، راهنمایی افراد به سمت ارضای نیازها و رسیدن به مفهوم خودشکوفایی بود.

آبراهام مزلو در ۸ ژوئن ۱۹۷۰ در سن ۶۲ سالگی در حالی که در پارک منلو کالیفرنیا در حال قدم زدن بود در اثر حمله قلبی درگذشت.

منابع برای مطالعه

خروج از نسخه موبایل