پرسونالوژی

دوپاره سازی: ناتوانی در دیدن کل، اصرار بر تمرکز بر جزء

دوپاره سازی

دوپاره سازی یک مکانیزم دفاعی بسیار رایج ایگو است. دوپاره سازی این‌گونه تعریف می‌شود که ما باورها، اعمال، افراد مورد علاقه یا موضوع مورد علاقه، یا افراد دیگر را به استناد ویژگی‌های خوب یا بد آنان،‌ به خوب و بد تقسیم کنیم. این تقسیم کردن به گونه‌ای است که دوقطب خوب و بد را در نظر بگیریم و پدیده‌ها را به صورت دوقطبی بنگریم.

اغلب در سیاست دیده می‌شود که مثلا وقتی طرفداران دموکراسی، جمهوری‌خواهان را افرادی سطحی، خودمحور می‌بینند و جمهوری‌خواهان نیز افراد دموکرات را ریاکاران حق‌به‌جانب تعریف کنند. نمونه‌های دیگر نیز در مذهب دیده می‌شود، وقتی فردی فکر می‌کند که دیگران متبرک یا نفرین‌شده هستند. کودکی را تصور کنید که والدینش طلاق گرفته‌اند و کودک یکی از والدینش را ایده‌آل‌سازی می‌کند. در دوپاره سازی او را الگوی خود قرار می‌دهد و او را فقط قبول دارد. از طرفی دیگر، والد دیگرش را مقصر همه چیز می‌داند و از او متنفر است. مثال دیگر، بیماری است که در بیمارستان بستری است و پزشکان را بسیار مؤثر و کسانی که خود را وقف کار خود کرده‌اند، می‌بیند و پرستاران را افرادی تنبل و نالایق در نظر می‌گیرد.

مثالی از دوپاره سازی در ادبیات، در کتاب ناطور دشت جی.دی. سلینجر است. شخصیت اصلی داستان، هولدن کولفیلد، نسبت به بزرگسالی گیج شده است. برای مقابله با ترس از بزرگسال بودن، فکر می‌کند که بزرگسالی دنیایی از چیزهای بدی مانند تصنعی بودن، دورویی و بده بستان است و کودکی را به عنوان جهانی سرشار از چیزهای خوب مثل بی‌گناهی، کنجکاوی، و اعتماد در نظر می‌گیرد.

دوپاره سازی چرا بوجود می‌آید؟

وقتی فرد توان دریافت جزئیات و پیچیدگی‌های یک موقعیت یا وضعیت را ندارد، مضطرب می‌شود. دوپاره سازی، اضطراب ناشی از ناتوانی در درک کل یک پدیده، خوبی و بدی با هم، را کم می‌کند. فرد با ساده‌سازی و قالب‌بندی کردن موقعیت، خود را برای فکر کردن در مورد آن راحت‌تر می‌کند. دوپاره سازی همین‌طور کمک می‌کند تا “خود” مان را راحت‌تر بپذیریم. وقتی با دوپاره سازی، خود را خوب و با فضیلت بدانیم و هر آن‌چه را که غیر از ما و عقاید و ارزش‌هایمان باشد پلید و بد بدانیم، خود را تقویت می‌کنیم.

چه کاربردی دارد؟

تکیه کردن بر این مکانیزم دفاعی، ما را با تصویر تحریف‌شده‌ای از واقعیت روبرو می‌کند. همچنین، طیفی از افکار و هیجانات محدود شده را داریم که بر توان ما برای برقراری و باقی ماندن روابط اثر می‌گذارد. نه تنها به خاطر این‌که خسته‌کننده و غیرقابل پیش‌بینی می‌شود، بلکه حتی می‌تواند به راحتی از این موضوع به پدیده یا موضوع بعدی بپرد. مثلا در دوپاره سازی دوستان و محبوبان فرد، در یک زمان بسیار خوب و مطلوب به نظر می‌آیند و سپس برعکس آن را حس می‌کند (و همین‌طور ممکن است به جلو و عقب برود).

دوپاره سازی در گروه‌ها نیز رخ می‌دهد

دوپاره سازی ممکن است در گروه‌ها هم ایجاد شود، وقتی اعضای درون گروه بیشتر مثبت به نظر می‌رسند، در مقابل افرادی که خارج از گروه هستند منفی به نظر می‌آیند. این پدیده‌ای است که به تفکر گروهی منجر می‌شود. تا حدی که ممکن است به زنوفوبیا یا بیگانه‌هراسی برسد. در این پدیده،‌ افراد بین اعضای گروه و اعضای خارج از گروه فرق قائل می‌شوند و این فرق به نحوی است که اعتمادی به خارج از گروه خود ندارند.

ذکر این نکته نیز مهم است که داستان‌های کودکانه به ما یاد می‌دهد تا با قدرت زیادی دوپاره سازی کنیم. مثلا، دوست و دشمن، خوبی و بدی، قهرمانان و شروران، پری‌ها و غول‌ها به ما یاد می‌دهند تا در افراد و حتی در خودمان این دو قطب را ببینیم. در همین حال، برخی از شخصیت‌های بزرگ، مانند آشیل یا اودیسه‌ی هومر و آنتونی و کلئوپاترای شکسپیر، مقادیر زیادی از خوبی و بدی را با هم داشته، که هر کدام ارتباط نزدیکی با هم دارند. در ادبیات فارسی، مثالی داریم که مغایر است، مانند رستم که فردی نیکوکار است و به اشتباه یک کار بسیار مضموم و زشت؛ مغرور شدن و متعاقب آن کشتن پسرش را، مرتکب می‌شود.

در دوپاره‌سازی فرد نسبت به اطرافیانش احساس‌های خوب و بد را جداگانه تجربه می‌کند و نمی‌تواند تصویر یکپارچه‌ای از آنان داشته باشد.

چه کسانی بیشتر از همه از دوپاره سازی استفاده می‌کنند؟

در بیشتر اوقات، نوجوانان و بزرگسالان کم‌سن‌تر این مکانیزم دفاعی و مقابله‌ای را استفاده می‌کنند. افرادی که در کودکی دچار ضربه روانی شده‌اند هم گرایش دارند از دوپاره سازی به عنوان یک مکانیزم دفاعی استفاده کنند. به عنوان یک کودک، آن‌ها نمی‌توانستند ویژگی‌های در دسترس بودن و ارضا کننده بودن مراقب خود را با ویژگی‌های پاسخگو نبودن به نیاز و در دسترس نبودن، ترکیب کنند.

افرادی که تشخیص اختلال شخصیت خودشیفته را می‌گیرند نیز گرایش بسیاری به دوپاره سازی دارند. آنان دیگران را به افراد برنده و بازنده طبقه‌بندی می‌کنند. برای باقی ماندن عزت نفس خود، آنان خود را به عنوان یک فرد با فضیلت و قابل تحسین می‌بینند و افرادی را که باورها و ارزش‌های شبیه آنان را نداشته باشند، کم‌ارزش می‌بینند.

در نهایت، این رگه و این نوع مکانیزم در افراد با اختلال شخصیت مرزی نیز یافته می‌شود. این افراد بین دو سر طیف ایده‌آل‌سازی دیگران در یک زمان و کم ارزش دانستن آنان در وهله بعد، در نوسان هستند. مانند افراد مبتلا به خودشیفتگی، این افراد نیز دوپاره سازی می‌کنند و نمی‌توانند بین خوبی و بدی خودشان و همچنین دیگران آشتی برقرار کنند و یک شخص واحد و یکپارچه شامل ویژگی‌های متضاد را ببینند.

منابع برای مطالعه بیشتر

خروج از نسخه موبایل