نظریات مختلفی مثل روانی جنسی، توپوگرافیک و ساختاری توسط زیگموند فروید معرفی شدهاند. خود یا ایگو (Ego) یکی از عناصر اصلی شخصیت در نظریه روانکاوی فروید است. طبق نظریه فروید ایگو(خود) در کنار نهاد و فراخود(سوپرایگو)، یکی از سه عنصر شخصیت را تشکیل میدهد.
ایگو و رشد شخصیت
فروید در مقاله ی رئوس روانکاوی، بیان میکند که ایگو از ابتدا وجود نداشته؛ بلکه در روند رشدی نوزاد، در تماس با واقعیت و در زمانی که کودک قادر است خود را از محیط بیرونی تشخیص دهد، شکل میگیرد. او شکل گیری عنصر ایگو را مبتنی بر تجربه کردن ناکامی، تفسیر میکند. یعنی زمانی که میل کودک، برآورده نشده و او ناکامی را تجربه میکند، به تدریج به اصلی به نام اصل واقعیت میرسد که با آنچه کودک تا به حال بر اساس آن زندگی میکرده، یعنی اصل درد_لذت ناهمخوان است. در اصل، همین فرآیند است که موجب میشود ایگو یا همان خود، از دل نهاد سر بر آورد.
اختلاف نظرها بر سر عنصر ایگو
ما خوب میدانیم که نظریه پردازان مشهور دیگری مانند ملانی کلاین این گونه نمیاندیشیدهاند. البته این تفاوتها، تنها تفاوتهای نظری صرف نیست، بلکه بازتاب واقعیتهاییست که این نظریهپردازان در روند فعالیتهای بالینی خود، تجربه کردهاند. کلاین در نظریهی خود، یک ایگوی بدوی را از بدو حیات، متصور میشود که از همان ابتدا قادر به ادراک اضطراب و دلهره، استفاده از مکانیزم های دفاعی و البته خلق فانتزی است.
البته این امر که از بدو تولد، عنصر ایگو در فرد وجود دارد؛ نباید ما را به این اشتباه بیاندازد که ایگو در یک نوزاد با ایگوی یک فرد بالغ، برابری میکند. در ابتدای زندگی، ایگو کاملا وحدت نایافته و گسسته است که به مرور بر اثر رشد فیزیولوژیک و فرایندهای روانی، به سوی وحدت حرکت میکند.
فرآیند شکلگیری خود(ایگو)
تبیین چگونگی تکامل و وحدتیابی ایگو در طی رشد (علاوه بر اختلاف نظرهایی که بر سر وجود یا عدم وجود ایگو از بدو تولد وجود دارد)، یکی از حیطههاییست که روانکاوان بزرگ با دیدگاههای نظری متفاوت، بر سر آن اختلاف عقیده دارند. اما در این جا، ما تنها به بیان نظریه فروید اکتفا میکنیم.
فروید معتقد بود کودکان، با تجربهی پاداش و تنبیههای محیط و والدین، یاد میگیرند برای کسب لذت و اجتناب از درد چه باید انجام دهند، و در این فرایند است که عنصر ایگو تکوین مییابد. او همچنین عنوان میکند وقتی کودک با همانندسازی با والدین و محدودیتهای محیطی، آنچه باید انجام دهد و آنچه باید پرهیز کند را میآموزد، یعنی سنی حدود ۵ و ۶ سالگی، اینجاست که سرآغاز شکلگیری فراخود است.
عنصر خود(ایگو) و تعامل با سایر عناصر
ایگو که به عنوان عامل اداره کننده و مدیر ساحت روان، شناخته میشود؛ از سه سو با بایدهایی رو به روست که تعادل بین آنها الزامیست. این عنصر را از این جهت، مدیر مینامند که تنها بخشی است که با واقعیت، تماس دارد.
ایگو از یک سو با بایدهای نهاد که بر اصل لذت، استوار است رو به روست. از سوی دیگر با بایدهای فراخود، دست و پنجه نرم میکند که بر اصل اخلاق، استوار هستند و شاید بتوان گفت به اندازهی اصل لذت، نامنعطفند؛ و در آخر، رویارویی با بایدهای دنیای بیرونی ( یا همان اصل واقعیت) است که از جنس محدودیتهاست. در این میان، ایگو سعی میکند آنچنان که محدودیتهای بیرونی اجازه میدهند و به صورتی که بایدهای اخلاقی مخدوش نشوند، خواستههای نهاد را ارضا کند. شکست در عدم ارضای نیازها، باعث ایجاد اضطراب در ساختار شخصیت میشود که حاصل تعارض بین عناصر شخصیت است.
عنصر خود(ایگو) در چه سطحی قرار دارد؟
اگر بخواهیم حیطهی عملکرد خود(ایگو) را با نظریه توپوگرافیک روان منطبق کنیم، متوجه خواهیم شد که برخلاف نهاد که تنها در سطح ناهشیار عمل می کند؛ عملکرد ایگو در هر سه سطح، حضور دارد. در این مورد میتوان مثال مشهور کتاب شخصیت فیست را ذکر کرد؛ زنی که به صورت هشیارانه، لباسهای شیک می پوشد تا آراسته به نظر برسد و نمیداند یا به صورت مبهمی (نیمه هشیارانه) میداند که قبلا برای این کار تقویت شده است و احتمالا اصلا نمیداند که این رفتار او، از سختگیری والدینش در آموزش آداب توالت رفتن نیز تاثیر پذیرفته است.
یک نکته مهم
زمانی که به مطالعهی مدل نظری مکاننگاری فروید (نهاد، خود و فراخود) میپردازیم باید بدانیم که سازهای مانند عنصر ایگو از نظر فروید تنها برای تبیین، فرض شده بود و عملا وجود خارجی ندارد و نباید آن را مانند آدمکهایی در درون خودمان فرض کنیم. البته هانا سگال در کتاب معروف “درآمدی بر آراء ملانی کلاین”، این اشتباه ما را حاصل فانتزی ما دربارهی اشیاء درونی شده می داند، که می اندیشیم واقعا وجود دارند و به همین دلیل در درونمان به دنبال آن ها می گردیم.
برای آشنایی با نظریه روانی جنسی فروید متن مربوط به آن را مطالعه نمایید.