فردریش پرلز یا همان فریتز پرلز، یکی از نظریه پردازان شخصیت است که درابتدا از طرفداران روانکاوی بود. اما ده سال بعد، به تجدید نظر در این حیطه پرداخت و تلاش کرد نظریه پرلز را بنیان نهد. به مرور، تجدیدنظرهای او در حیطهی روانکاوی، به حدی رسید که به نظر میرسید که او تمایل به ابداع درمان خاص خودش را دارد و این، سرآغاز یکی از نظریات درمانی ” تحت عنوان گشتالتدرمانی“ بود که نام اولین کتاب پرلز نیز شد.
نظریه پرلز در شخصیت
اهداف ما در زندگی، براساس نیازهای زیستی ما قرار دارند. نقشهای اجتماعی که اختیار میکنیم، وسیلهای برای برآوردن نیازهای زیستی ما مثل گرسنگی، میل جنسی، بقا، سرپناه، نفس کشیدن و غیره است. نظریه پرلز درمورد شخصیت، به نیازهای زیستی، عنوان هدفهای پایانی میدهد. اهداف پایانی، تا وقتی به صورت کامل، برآورده نشده باشند همان نیازهای فوری هستند و به صورت نیازهایی پنهان درون ما، باقی میمانند تا شرایط تحقق برایشان فراهم شود. مثلا ما هر بار که تشنه میشویم، آب میخوریم و این فرایند تشنه شدن و آب خوردن در طول روز و روزها، بارها و بارها تکرار میشود و این فرایند دایمی، به مرور یک گشتالت را تشکیل میدهد. گشتالتها به منظور حفظ یکپارچگی و تمامیت ما عمل میکنند.
نیازهای زیستی یا اهداف پایانی
در جوامع مختلف، نیازهای زیستی یا اهداف پایانی، متفاوت هستند. در جوامع فقیر، مهمترین نیاز مورد توجه، گرسنگی و بر آورده کردن این نیاز زیستی است. اما در جامعهی مرفه، چون رفاه وجود دارد؛ بر آورده کردن نیاز گرسنگی برای افراد، اولویت ندارد و در عوض، به نقشهای اجتماعی توجه میکنند. در نتیجه، به اهداف پایانی نزدیکتر میشوند. به مرور، به این نقشهای اجتماعی عادت میکنیم و وابسته میشویم و تصور میکنیم باید طوری عمل کنیم تا نقشهای اجتماعی خود را مثل دانشجو، پدر، مادر و یا درمانگر، به خوبی ایفا کنیم.
غرق شدن در این بازیهای اجتماعی، شخصیت ما را به صورت انعطاف ناپذیری، شکل میدهد و در نتیجه، شخصیت ثابت ما براساس نظریه پرلز ، شکل می گیرد. با توجه به نظریه پرلز، شخصیت منحصر به فرد ما، احساسات و عواطف منحصر به فرد خود را دارد. واکنشهای ما بسته به نوع شخصیتمان، منحصر به فرد است. در نتیجه، مسئولیت اعمال و رفتارمان، با خودمان است.
مسئولیت صرفا یعنی مشتاقانه بگوییم “من منم” و “من همانم که هستم”.
پرلز
نظریه پرلز در مورد موانع ایجاد شخصیت سالم
تجارب کودکی که جلوی ایجاد شخصیت سالم را میگیرد شامل عدم حمایت از سوی والدین است که باعث میشود کودک از حمایت امن والدین، محروم و ناکام شود. از آنجا که تجربهی محیط امن و حمایتگر از سوی والدین، کودک را به سمت اتکا به خود سوق میدهد، عدم تجربهی آن باعث میشود که کودک، به پشتوانهی خود نیز اتکا نکند. اصطلاحا براساس نظریه پرلز ، کودک بن بست را تجربه میکند؛ چون از دو طرف، هم از خود و هم از والدین، ناامید شده است.
نقش والدین بیشدرگیر در تشکیل شخصیت کودک
دخالت بیش از حد والدین و اینکه خود را دانای مطلق میدانند نیز کودکان را محدود میکند و جلوی ایجاد شخصیت سالم را براساس نظریه پرلز میگیرد. کودکان از خشم والدین میترسند و کودکانی مطیع و وابسته خواهند شد که کوچکترین سرپیچی از دستورات والدین برایشان محرومیت و تنبیه را به همراه دارد. در نتیجه، کودکان براساس اصطلاح نظریه پرلز ، انتظارات مصیبتبار را در خود پرورش میدهند. پرلز معتقد است انتظارات مصیبت بار، معمولا فرافکنی ترسهای کودک از عواقبی است که مستقل شدن از والدین، برایش به همراه دارد. کودک میگوید: اگر من خطر اعمالم را بپذیرم، دیگر عزیز نخواهم بود یا والدینم مرا تایید نخواهند کرد.”
احتمال کدام موقعیت در ایجاد شخصیت ناسالم، بیشتر است؟
براساس نظریه پرلز ، ترس از عواقب مستقل بودن، علت اصلی تاخیر در بالندگی است اما احتمال آن، زیاد رایج نیست. برخی والدین، به گذشته ی خود مینگرند و هر ناکامیای در طول زندگیشان تجربه کردهاند و هر آنچه نداشتهاند را میخواهند در آیینه فرزندانشان، بر آورده کنند. در نتیجه، فرزندانی لوس و نازپرورده، تحویل جامعه میدهند و کودکان لوس نیز ترجیح میدهند نازپرورده بمانند و در سایهی حمایت والدین، به هر آنچه میخواهند برسند. براساس نظریه پرلز، چنین محیطی، ناکامی کمی به همراه دارد. در حالی که فقط با ناکامی است که میتوانیم روی پای خود بایستیم و طعم مستقل بودن را بچشیم.
نظریه پرلز در حیطهی آسیبشناسی روانی
براساس نظریه پرلز ، فرد بیمار در مسیر طبیعی رشد، گیر کرده است. در نظریه پرلز ، اصطلاح اختلالات رشد، به جای کلمهی روانرنجوری، در اشاره به مسایل و مشکلات رایج و روزمرهی زندگی استفاده میشود. در آسیبشناسی روانی، از همان اصطلاح روانرنجوری استفاده میشود.
براساس نظریه پرلز ، آسیبشناسی روانی، از پنج لایه تشکیل شده است:
- لایه جعلی (phony)
- لایه فوبیک (phobic)
- لایه بن بست (impasse)
- لایه درون پاشی (implosive)
- لایه انفجاری (explosive)
لایه جعلی در نظریه پرلز
در این لایه، طوری وانمود میکنیم که انگار افراد دیگری هستیم. در این لایه، مشغول نقش بازی کردن هستیم و واقعیت وجودمان را نشان نمیدهیم. این نگرش، ما را مجبور میکند براساس یک خیالپردازی که از خود ساختهایم، رفتار کنیم. براساس نظریه پرلز ، این لایه، مصیبت است؛ چون تلاشی است که به ما کمک میکند تا از خود واقعیمان فرار کنیم. به دنبال این لایه، شخصیت جعلی خود را پرورش میدهیم؛ چون فقط نیمی از آنچه هستیم را نمایش میدهد. براساس نظریه پرلز، با این شیوه، ما با قطبیتهای شخصی رو به رو میشویم و انسان سالم، فردی است که با پذیرفتن و نشان دادن قطبهای متضاد زندگی، به یکپارچگی برسد. انسان بیمار، سعی میکند قطبیت غیر قابل قبول خود را پنهان کند و این عدم پذیرش، نشانهای از ایجاد شخصیتی جعلی است.
دو قطب مخالف بسیار مشهور گشتالتی در نظریه پرلز
قطب سلطه گر در نظریه پرلز ، به صورت وجدان عمل میکند و ما را امر و نهی میکند و با دستور دادن و سرزنش، میخواهد میخ تسلط خود را بکوبد. بخش سلطهپذیر در شخصیت ما، بخش برده گونه ما است که به نظر میرسد از خواسته های متوقعانه قطب سلطهگر، پیروی میکند؛ اما در حقیقت با پرخاشگری منفعلانه، تلاش میکند تا بخش سلطه گر را تحت کنترل خود در آورد. تا وقتی افراد، این قطبهای متضاد را در وجود خود نپذیرند و مدام تلاش کنند یکی را به نفع دیگری حذف کنند، شخصیت جعلی به بقای خود، ادامه خواهد داد.
در بخش دوم نظریه پرلز به ادامهی توصیف لایهها و نظریه پرلز در فرایندهای درمانی و محتوای گشتالت درمانی خواهیم پرداخت.
توضیحات کوتاه و بسیار پربار بود. با سپاس از جناب آقای پژمان عباسپور.