خودشکوفایی یکی از مفاهیمی است که با شخصیت سالم در ارتباط است. این مفهوم به طور گسترده در نظریه آبراهام مازلو مطرح شد. بر اساس این نظریه، خودشکوفایی، بالاترین سطح نیازهاست و در صورتی فرد میتواند این نیاز را برآورده کند که نیازهای سطح پایینتر ارضا شده باشد. اکنون سؤال این است که خودشکوفایی چیست و چگونه میتوان تشخیص داد که فردی به خودشکوفایی رسیده است؟ در این نوشته به توصیف این مفهوم میپردازیم.
معرفی مفهوم خودشکوفایی
اگرچه مفهوم خودشکوفایی بیشتر از طریق نظریه مازلو، شناخته شده است، اما این واژه اولین بار توسط کورت گلدشتین (Kurt Goldstein) به کار برده شد. گلدشتین، خودشکوفایی را به عنوان فرایندی برای رسیدن به مفهوم خود (self) و فردیت معرفی کرد. به این معنا که فرد متوجه میشود که خودش، موضوعی جدا از محیطش میباشد و هردو، خود و محیط، جزئی از یک کل بزرگتر هستند. همچنین گلدشتین بیان کرد که خودشکوفایی همان نیرویی است که باعث تولید رفتار در انسان میشود. در آن زمان مفهوم خودشکوفایی چندان با استقبال روبرو نشد تا اینکه این مفهوم وارد سلسله مراتب نیازهای مازلو شد.
خودشکوفایی در سلسله مراتب نیازهای مازلو
طبق مدلی که مازلو از نیازهای انسان مطرح نمود، اولین نیاز ما نیازهای فیزیولوژیک و زیستی مثل خوردن، خوابیدن و میل جنسی است. وقتی که این نیازها ارضا شده باشند نیاز به داشتن امنیت برای فرد، مهم میشود. وقتی که این دو نیاز ارضا شده باشند، نیاز به عشق ورزیدن و عاشق شدن، مهم میشود و بعد از آن نیاز به دریافت احترام از دیگران و احترام گذاشتن به دیگران دارای اهمیت است. زمانی که این چهار نیاز (فیزیولوژیک، امنیت، عشق و احترام) تا حدی ارضا شده باشند فرد میتواند به نیاز خودشکوفایی پاسخ دهد.
مثلاً بر اساس نظریه مازلو زمانی که فرد به دلیل محرومیت محیطی، قادر به سیر کردن خود نیست یا زمانی که به دلیل جنگ، احساس امنیت نمیکند، نمیتواند نیازش به خودشکوفایی را در نظر بگیرد و به آن پاسخ دهد. اما ما میدانیم که در شرایطی افراد میتوانند بدون برآورده کردن نیازهای سطح پایین به خودشکوفایی برسند. مثلاً برای اعتراض به ظلم و جانبداری از عدالت، اعتصاب غذا میکنند. در شکل زیر که به هرم مازلو معروف است ۵ نیاز ذکرشده مشخص شده که خودشکوفایی در راس هرم قرار گرفته است.

تعریف خودشکوفایی
خودشکوفایی به این معناست که فرد به بالاترین ظرفیت ممکن درونیاش دست یابد. یعنی حداکثر تحقق استعدادها، امکانات و تواناییها برای فرد اتفاق بیفتد و منجر به رضایت خاطر و خشنودی او گردد. از این طریق است که فرد با افزایش تنش، سعی در شناخت خود و محیط و غنیتر کردن زندگیش را دارد. بنابراین رسیدن به این سطح، مستلزم آن است که فرد تحت تأثیر قید و بندهای خودش و جامعه نباشد، از نقاط قوت و ضعف خود، آگاه باشد و با شناخت واقعبینانهای که از خودش دارد به شکوفایی استعدادهای درونیاش بپردازد و زندگیش را غنیتر کند. در این صورت است که میتواند بیقرار و ناکام نباشد و به آرامش برسد.
چه کسانی و چند درصد از افراد، خودشکوفا میشوند؟
مازلو اعتقاد داشت تنها یک درصد از افراد جامعه میتوانند به خودشکوفایی برسند. این درحالی است که تحقیقات بعد از او نشان دادند که اینگونه نیست و افراد بیشتری میتوانند به این سطح برسند. اما رسیدن به این سطح ربطی به عوامل بیرونی از جمله سن، جنسیت، درآمد، قومیت و … ندارد. به این معنا که هر فردی با هر موقعیتی، پتانسیل رسیدن به این سطح را دارد. اما به هرحال، رسیدن به این سطح، دشوار است و ممکن است چند سال طول بکشد. به همین دلیل، با وجود آنکه پتانسیل خودشکوفایی در همهی انسانها وجود دارد، اما تنها تعداد کمی از افراد قادرند به این سطح برسند.
ویژگیهای افراد خودشکوفا
به صورت کلی افرادی که به خودشکوفایی رسیدهاند چنین ویژگیهایی را دارا هستند:
- خودشان و دیگران را آنطور که هستند میپذیرند.
- خلاقیت بالایی دارند.
- روابط عمیق و مهمی با دیگران دارند.
- در عین داشتن رابطه با دیگران، افرادی خودمختار و مستقل هستند.
- افرادی شوخ طبع هستند، به خصوص در موقعیتهایی که اشتباه میکنند.
- هم درمورد خودشان و هم درمورد دیگران، واقعبین هستند.
- افرادی مسئولیتپذیر و هدفمند هستند و برای رسیدن به هدفشان تلاش میکنند.
- اغلب اوقات، احساس شادی عمیقی دارند که مازلو آن را تجارب اوج نامید.
- همدلی و دلسوزی زیادی نسبت به دیگران دارند.
- خودآگاهی بالایی دارند.
مثالهایی از خودشکوفایی
بر اساس توصیفی که در ادامه از خودشکوفایی توسط آبراهام مازلو مطرح میشود، مثالهایی را درمورد افراد خودشکوفا ارائه میدهیم.
یک آهنگساز باید بنوازد، یک نقاش باید نقاشی بکشد و یک شاعر باید شعر بنویسد. در این صورت است که در نهایت به شادی میرسد.
آبراهام مازلو، ۱۹۴۳
- نقاشی که هیچ منفعت مالی از نقاشی کشیدن نمیبرد اما چون این کار او را خوشحال میکند، همچنان نقاشیهای بیشتر و بیشتری میکشد.
- پدری که هدفش این است که فرزندانی را تربیت کند که به نیروی مفیدی در دنیا تبدیل شوند.
- کسی که نهایت تلاشش را میکند تا تواناییها و مهارتهایش را افزایش دهد، به این هدف که از طریق آن مهارتها به دیگران کمک کند.
مثالهایی از افراد خودشکوفا
مازلو در سال ۱۹۷۰ تعدادی از افراد را نام برد که به درجاتی از خودشکوفایی رسیدهاند. جالب است که این لیست شامل افرادی میشود که در زمینههای کاملاً متفاوتی فعالیت میکرده اند، از جنبش ضد برده داری و نویسنده گرفته تا فیلسوف و سیاستمدار و شاعر. این موضوع نشاندهندهی آن است که خودشکوفایی محدود به فرد خاص یا شغل خاصی نیست بلکه هرکسی میتواند در شرایط منحصر به فردی که دارد به خودشکوفایی برسد.
آبراهام لینکلن یکی از افرادی است که از نظر مازلو به خودشکوفایی رسیده بود. او که شانزدهمین رئیس جمهور آمریکا و طرفدار حزب جمهوری خواه بود، اقداماتی ضد برده داری را به کار برد و تأثیر مهمی را در سیاست آمریکا به جا گذاشت. آلبرت اینشتین نیز فیزیکدانی است که به دلیل نظریههایش از جمله نظریه نسبیت، تأثیر شگرفی را بر دنیای فیزیک گذاشت و به همین دلیل، مازلو او را نیز فردی خودشکوفا دانسته است. از جمله افراد خودشکوفای دیگر در لیست مازلو میتوان به النور روزولت (از فعالترین شخصیتها در توسعه حقوق بشر)، جین آدامز (رهبر حق رأی زنان و جنبش آزادی)، ویلیام جیمز (بنیان گذار مکتب عملگرایی در فلسفه)، و آلدوس هاکسلی (رمان نویس برجسته) اشاره کرد.