در بررسی شخصیت از طریق نظریات روانکاوی و روابط ابژه، توجه به رابطهی اولیهای که بین مادر یا مراقب اولیه و کودک بوده بسیار حائز اهمیت است. همانطور که در نظریات دیگری مثل نظریه زیگموند فروید و جان بالبی هم به این روابط اهمیت داده شده، دونالد وینیکات نیز با معرفی مفهوم مادر نسبتاً خوب ، تأکید خود را بر این زمینه، به خوبی مشخص کرده است. در متن حاضر به بررسی این مفهوم و نقش آن در شکلگیری شخصیت میپردازیم.
معرفی مفهوم مادر نسبتاً خوب
اصطلاح مادر نسبتاً خوب (good enough mother) در سال ۱۹۵۳توسط روانکاو و متخصص اطفالی به نام دونالد وینیکات (Donald Winnicott)در کتاب معروف او تحت عنوان بازی و واقعیت، playing and reality، مطرح شد. وی کودکان زیادی را مورد بررسی قرار داد و در نهایت به این مفهوم رسید. به اعتقاد وینیکات، رابطه مادر و کودک آنقدر تأثیرگذار و تعیین کننده است که مادر، نیاز کودکش را بهتر از یک متخصص میداند.
مادران مطالب خیلی دقیقی را در مورد کودک خود به صورت شهودی میدانند، بدون آنکه درکی منطقی داشته باشند از اینکه چه اتفاقی و چه فرایندی در حال وقوع است.
وینیکات، ۱۹۸۸
آغاز رابطه مادر و کودک
وینیکات در بحث از سازگاری مادر یا مراقب با نیازهای کودک، اینگونه بیان کرد که در طول دوران بارداری، مادر حساسیت زیادی را نسبت به بچه خود دارد و این حساسیت، تا چند هفته بعد از تولد نوزاد ادامه مییابد. شکل گیری مفهوم مادر نسبتاً خوب وقتی آغاز میشود که مادر کاملاً به نیازهای نوزاد توجه دارد. یعنی خود را کاملاً وقف کودک خود میکند. حتی از خواب خود میگذرد تا نیازهای کودکش را برآورده کند.
شکل گیری مفهوم مادر نسبتاً خوب
با بزرگتر شدن کودک و سپری شدن مرحلهی قبلی، حساسیت مادر به نیازهای کودک کمتر میشود و مادر گریز به میانهروی، یا به اصطلاح وینیکات flight into sanity، را تجربه میکند. یعنی از این موضوع آگاه میشود که دنیای دیگری وجود دارد که فقط شامل دلمشغولیهای مادرانهی او نمیشود. مادر گرچه هنوز همدلانه به نیازهای او توجه دارد اما اجازه میدهد که کودک گاهی اوقات، ناکامی را تجربه کند. به این صورت که مادر دیگر برای هر گریهی کودک، هراسان از جا بلند نمیشود تا به نیاز او پاسخ دهد. مسلماً این ناکامیها به خصوص در بار اول، مدت زمان خیلی کمی را در بر میگیرد. یعنی به گونهای نیست که نیازهای کودک مورد غفلت قرار گیرد.
مثلاً وقتی که کودک گرسنه است با اولین صدای گریه، به او غذا نمیدهد. بلکه دقیقهای صبر میکند و بعد به او غذا میدهد. به تدریج مدت زمان ناکامیها در دفعات بعد افزایش مییابد اما باز هم خیلی کوتاه است. در اینجا مادر، دیگر کاملاً خوب نیست اما مادر نسبتاً خوب است. چرا که در عین برآورده کردن نیازهای کودک، ناکامیهای کوچکی را نیز به او ارائه میکند.
از خیال تا واقعیت
نکته جالب در مورد مفهوم مادر نسبتاً خوب در نظریه وینیکات این است که او فرایند مادری کردن را به رشد شناختی کودک و درک او از واقعیت بیرونی، ربط میدهد، واقعیتی که میتواند ناکامیهایی را در پی داشته باشد. در ابتدا نوزاد، مادر را موجودی جدا از خودش نمیداند و او را بخشی از خودش میداند. بعداً که مادر ناکامیهای گذرا را اعمال میکند، کودک فعالیت ذهنی و درک واقعیت دنیای بیرونی را شروع میکند.
اما اگر مادردر موضع اولی خودش برای مدت طولانی بماند و ناکامی را به کودک ارائه نکند، نوزاد نمیتواند به این درک برسد که دنیای واقعی از خودش جداست. بنابراین در دنیای خیالی خود باقی میماند و اینگونه تصور میکند که وقتی نیازی دارد، این نیاز منجر به ارضای سریع آن میشود. اما از طرفی هم وینیکات مطرح میکند که مرحله اول فرایند مادری، ارضای سریع نیازهای کودک بدون ناکامی، به اندازه مرحلهی دوم مهم است و لازمهی ارتقای حس فرد از واقعیت است. چرا که رسیدگی سریع مادر به نیازهای کودک، به او کمک میکند که برای اولین بار با دنیای واقعی بیرونی، رابطه برقرار کند.
ایجاد تعادل
با توجه به توصیفهای قبلی، مادر نسبتاً خوب مفهومی نسبتاً پیچیده است. چرا که مادر درگیر ایجاد تعادل بین دو عمل میشود که لازمهی رشد شناختی کودک و شادمانی او در آینده است. با ایجاد چنین تعادلی، مفهوم مادر نسبتاً خوب در ذهن کودک شکل میگیرد. در این حالت، کودک میتواند که در دو دنیا زندگی کند. یکی دنیای خیال پردازی و فانتزی و دیگری دنیایی که همیشه به آرزوها و نیازهایش پاسخ نمیدهد.